آخرين خبر

در کوتاه ترین زمان بروزترین باشید

با سلام ... ورود شمارا به وبلاگ آخرين خبر خوش آمد میگویم ... برای مشاهده کامل مطالب از آرشیو مطالب وبلاگ استفاده کنید.

شفاى کور به برکت حضرت عسکریین (ع ) و نیز سیدناالمعظم حضرت آقاى موسوى دامت برکاته نقل فرمودند داستانى را که خود از صاحب آن شنیده بودند و در جلد 2 تاریخ سامرا صفحه 193 نقل شده است و خلاصه اش آنکه حاج میرزا سید باقرخان تهرانى مشهور به حاج ساعدالسلطان در سال 1323 قمرى به قصد زیارت ائمه عراق حرکت مى کند چون به کاظمین علیهما السّلام مى رسد فرزند یگانه چهارساله اش به نام ((سید محمد)) به چشم درد سختى مبتلا مى شود چند روزى مشغول معالجه مى شود فایده نمى بخشد. پس به سمت سامرا حرکت مى کند به قصد اینکه ده روز آنجا بماند و در راه به واسطه شدت گرما و غبار راه و حرکت عربانه درد چشم بچه سخت تر و چند برابر مى شود پس از ورود به سامرا بچه را نزد قدس الحکما که معروف به حافظالصحه وافلاطون زمانش بود مى برد، مشغول معالجه مى شود ثمرى نمى بخشد و مى گوید حتما باید بچه را بزودى برسانى به بغداد نزد فلان که متخصص بیمارى چشم است و مسامحه مکن که خطرناک است . پدر بچه از شنیدن این مطلب سخت پریشان و نالان و حیران مى گردد چون فرزند منحصر اوبوده لکن چون تصمیم داشته ده روز بمانند حرکت نمى کند ومشغول دعا و زیارت مى شود تا هفت روز، پس درد چشم بچه سخت تر شده به طورى که یک لحظه از گریه و ناله آرام نداشت . اهل خانه و همسایه ها تا صبح خواب نرفتند چون صبح شد حافظالصحه را مى آورند چون چشم بچه را باز مى کند و در آن به دقت نظر مى کند حالش تغییر مى کند و دست بر دست مى زند وناله مى کند وبه پدر بچه اعتراض مى نماید و مى گوید چشم بچه را کور کردى ، من به شما سفارش کردم . تاءکید نمودم زود او را به بغداد برسانید و چند مرتبه تاءکید و سفارش کردم و شما به حرف من اعتنا نکردید تا چشم بچه کور شد و دیگر رفتن بغداد ثمربخش ‍ نیست . و این درد و ناراحتى که فعلاً دارد به واسطه قرحه و زخمى است که در چشم اوست و بینائى چشمش را از بین برده است . پدر بچه از شنیدن این مطلب سخت پریشان و بمانند بدن بى جان مى شود، سپس حافظالصحه براى معالجه قرحه که بماننددو دانه بادام از چشم بیرون بود، مشغول مى شود تا از درد آرام گیرد و کورى با درد نباشد، پس به سختى دو چشم او را که بیرون شده بود بر گردانید بداخل چشم و بچه از شدت درد غش کرد و این مطلب به محضر آیت اللّه میرزا محمد تقى شیرازى و سایر علما رسید همه ناراحت و غصه دار شدند. و چون مدت اقامت که ده روز بود تمام شد، عربانه کرایه مى کند و عازم بر حرکت مى شود و براى زیارت وداع به حرم مطهر مشرف و پس از زیارت نزد ضریح امامین علیهما السّلام مى نشیند مشغول خواندن زیارت عاشورا مى شود، پس در آن حال خادم ایشان حاج فرهاد بچه را بغل کرده به حرم مشرف مى شود و سپس چشم بچه را که با پارچه اى بسته بود به ضریح مى مالد و پس از زیارت از حرم بیرون مى رود. پدر بچه که منظره بچه اش را مى بیند و متذکر مى شود که بچه با چشم سالم به عراق آمد و حال با چشم کور برگردد، پس بى اختیار گریان و نالان مى شود، فریاد مى زند، مى لرزد، خواندن تتمه زیارت عاشورا را فراموش مى کند و خود را به ضریح مى چسباند و در سخن با امام رعایت ادب نمى کند ومى گوید آیا سزاوار است بچه ام را با این حالت کورى برگردانم ، پس بى حال شده گوشه اى مى نشیند، ناگاه بچه در حالى که دائى او به دنبالش بوده وارد حرم مى شود و بر دامن پدرش مى نشیند و مى گوید پدر جان ! خوب شدم ، چشمم روشن شده دردى هم ندارد، پدر حیران شده دست در چشمان بچه کشیده مى بیند هیچ اثرى از قرحه نیست و حتى قرمزى هم ندارد، از دائى بچه مى پرسد این بچه ربع ساعت پیش در حرم بود، چشمان کور و بسته شده چه پیش آمد شده ؟ دائى بچه مى گوید: بلى هنگامى که از حرم بیرون شدیم بچه بر شانه من بود و در صحن راه مى رفتم و منتظر آمدن شما بودم ناگاه بچه سر از شانه من برداشت و با دستش پارچه اى که بر چشمش بود برمى داشت و مى گفت ببین آقا دائى ! چشمم خوب شده است و براى بشارت به شما زود او را به حرم فرستادم که شما شاد شوید، پدر سجده شکر مى کند و از امامین همامین علیهما السّلام عذرخواهى و شکرگزارى مى نماید و با شادى و فرح از حرم بیرون مى شود و مى آید نزد حافظالصحه و بچه را در بیرون خانه نزد دائى او مى سپارد و به حافظالصحه مى گوید مى خواهم حرکت کنیم براى بغداد دوائى بدهید براى چشم بچه که در راه به آن مداوا کنیم . طبیب مى گوید که چرا مرا مسخره مى کنى براى چشم کور شده دوائى نیست ، شما در اثر مسامحه او را کور کردید. پس پدر صداى بچه مى زند، دائى او را مى آورد چون طبیب چشم او را گشوده و روشن مى بیند بهت زده وحیران مى گردد. چشمان بچه را مى بوسد، اطرافش مى گردد و سخت گریان مى شود و مى گوید کجا شد دو غده چشم تو؟ چطور شد کورى تو؟ پس جریان شفا را برایش مى گوید و صلوات بر اهل بیت مى فرستند. سپس به منزل میرزاى شیرازى مى روند میرزا هم که با سابقه بود گریه شوق مى کند، چشمان بچه را مى بوسد و مى فرماید سزاوار است بمانید تا شهر را چراغانى کنیم ، پدر عذر مى آورد و در همان روز براى کاظمین علیهما السّلام حرکت مى کند

[ 1389/8/6 ] [ 16:52 ] [ zeyafat10 ]

[ (0) نظر]

مجله اینترنتی دانستنی ها ، عکس عاشقانه جدید ،
X