آخرين خبر

در کوتاه ترین زمان بروزترین باشید

با سلام ... ورود شمارا به وبلاگ آخرين خبر خوش آمد میگویم ... برای مشاهده کامل مطالب از آرشیو مطالب وبلاگ استفاده کنید.

آماده شدن مقدمات زیارت کربلا (داستان دوم ) قریب بیست سال قبل شب جمعه بود با آقا سید باقر خیاط و جمعى رفتیم مسجد جمکران همه خوابیدند و من بیدار بودم و فقط پیر مردى بیدار بود و شمعى در پشت بام روشن کرده بود و دعا مى خواند و من مشغول به نماز شب بودم ، ناگاه دیدم هوا روشن شد، با خود گفتم ماه طلوع نموده هرچند نگاه کردم ماه را ندیدم یک مرتبه دیدم به فاصله پانصدمتر زیر یک درختى یک سید بزرگوارى ایستاده و این نور از آن آقاست . به آن پیرمرد گفتم شما کنار آن درخت سیدى را مى بینى ؟ گفت هوا تاریک است چیزى دیده نمى شود خوابت مى آید برو بگیر بخواب ، دانستم که آن شخص ‍ نمى بیند. من به آن آقا گفتم آقا من مى خواهم بروم کربلا نه پول دارم نه گذرنامه ، اگر تا صبح پنجشنبه آینده گذرنامه با پول تهیه شد مى دانم امام زمان هستید و الا یکى از سادات مى باشید. ناگاه دیدم آن آقا نیست و هوا تاریک شد، صبح به رفقا گفتم و داستان را بیان نمودم بعضیها مرا مسخره نمودند. گذشت تا روز چهارشنبه صبح زود در میدان فوزیه براى کارى آمده بودم و منزل دروازه شمیران بود کنار دیوارى ایستاده بودم و باران مى آمد پیرمردى آمد نزد من او را نمى شناختم گفت حاج محمدعلى مایل هستى کربلا بروى گفتم خیلى مایلم ولى نه پول دارم و نه گذرنامه . گفت شما ده عدد عکس با دو عدد رونوشت سجل را بیاورید، گفتم عیالم را مى خواهم ببرم ، گفت مانعى ندارد، بعد به فوریت رفتم منزل ، عکس و رونوشت شناسنامه را موجود داشتم و آوردم گفت فردا صبح همین وقت بیایید اینجا، فردا صبح رفتم همان محل آن پیرمرد آمد گذرنامه را با ویزاى عراقى به ضمیمه پنجهزار تومان به من داد و رفت و بعدا هم او را ندیدم . رفتم منزل آقا سیدباقر، ختم صلوات داشتند بعضى از رفقا از راه مسخره گفتند گذرنامه را گرفتى ؟ گفتم بلى و گذرنامه را با پنج هزار تومان نزد آنها گذاردم ، تاریخ گذرنامه را خواندند و دیدند روز چهارشنبه است ، شروع به گریه نمودند و گفتند که ما این سعادت را نداریم .

[ 1389/8/6 ] [ 17:29 ] [ zeyafat10 ]

[ (0) نظر]

مجله اینترنتی دانستنی ها ، عکس عاشقانه جدید ،
X